سی سالهام و اگر دوباره قدم را با زنگ خانه كسی اندازه بگیرم دیگر دری به رویم باز نخواهد شد... سی سالهام و اگر دوباره بود و نبود كسی را بهانه بگیرم سكوت كلاغی آسمان تمام قصهها را جریحهدار خواهد كرد.. سی سالهام و این یك جمله خبری غمگین است... غمگین برای دری كه باز اگر نشود .. غمگین برای قصهای كه آغاز اگر نشود.. غمگین برای صدای سیاهی كه بعد از این باید سكوت شبهای خانهام را... آی، سوسك سیاه همخانهام! من یكی نبود تمام شبهایم را با فكر تو خوابیدهام خاله قزی چادر یزی كفش قرمزی كودكیام، كه هر بار نوار قصه جمع میشد پدر تكهای از داستانت را كوتاهتر میكرد .... دیگر از تو چیزی نمانده است، طفلك بیچاره! چادر سیاه كوچك آواره! كه سی سال آزگار دنبال موش قصب پوش قصه به هر دری زدهای قصهها گاهی با كودكیها تمام میشوند و بچهها برای فهمیدن این حرفها هنوز بچهاند
عشق ممنوع
تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت
دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .
بعضـی وقتـا آدمـا یـه كـاری میكنـن
كـه دیگـه نمیتـونـی دوسشـون داشتـه بـاشی
ولــی عجیـب دلــت واسـه دوسـت داشتنشــون تـنـگ میشــه !!
هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت که نمی دانستی فقط کلام تو نبود
من هم به آنها … تکیه داده بودم!
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و پولدار به دنبال آرامش زندگی فقیر است کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است پیر به دنبال قدرت جوان وجوان در پی تجربه سالمند است آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن... خدایا! کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی رسد؟!
لازمه ي خوشبختي جذب کردن چيزهاي تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاري که به هيچ دردي نمي خورند.
آقای من...! "باتو می گویم، ازتو می پرسم" چرا هیچ از حج باز گشته ای پیغام تو را برای ما نمی آورد؟ چرا مردم وقتی به هم می رسند،نمی پرسند: تازگی ها از آقا چه خبر؟ چرا روز نامه ها خبری از تو نمی نویسند؟ چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه ی شهر ، به انتظارت نمی ایستد؟ چرا هیچ کس برای آمدنت نَذر نمی کند؟ چرا دعاهایمان هم از تو خالی شده است ؟ چرا بودنت راباور نکرده ایم؟ چرا وقتی به شهر ما می آیی، آمدنت را حس نمی کنیم؟ چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم؟ چرا چشم هایمان چنان آلوده ی گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم؟ چرازبان هایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم ؟ چرا دلهامان آن قدر سخت وسنگی است که نام تو هیچ لرزه ای برآن نمی اندازد؟ چرا شرمنده ی نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم؟ چرا همراه نسیم ،بوی خوش تو را احساس نمی کنیم؟ چرا صدای گام های تو را که نزدیک می شوی نمی شنویم؟ چرا زود ترنمی آیی؟ چرا ظهور نمی کنی؟ چرا طلوع نمی کنی ؟
بگذار چنین باشد... بگذار گیاه مهر، به خانه بیایدو از تمام درزها و دیوارها شکوفه بریزد. عطر محبت، فضای سینه ات راچنان لبریز کند که جز مهر،در آن نبوید. به محبت اجازه بده تمام قلبت راتصرف کند. مهر امام، نیکوترین پادشاهی است که در قلبت نشسته است . بگذار در رگت، خون به یاد"مهدی" سفر کند. ونفَس، در سینه ات به یاد او عروج کند . وخواب به چشمت، به یاد او نزول کند. بگذار مهر او کارش را تمام کند. تمام کشور وجودت را از آنِ خود کند. وبدان "مهدی" سزاوار چنین دوست داشتنی است.
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟ جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟ جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
چرا 1 دختر با 5 تا پسر هم بستر شه میگن هرزه چرا 1 پسر با 5 تا دختر هم بستر شه میگن مرده چرا 1 کلید 10 تا قفل رو باز کنه میگن شاه کلیده چرا 1 قفل با 10 کلید باز شه میگن خرابه هر شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا باید این قانون زندگی و فکر انسان ها باشه ؟؟؟؟؟ نظرت رو بگو بدونه توهین