نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
حرفهای قشنگ ، حس های لطیف کارخودشو میکنه میشی مجنون ،میشی یه عاشق دل باخته هرچی داری بپای عشقت میریزی دیگه تو میشی مست عشق نگاهت ، کلامت ، وجودت میشه فدایی عشق دیگه هیچ چیزی نمی بینی حتی خودتو امّا یه وقت متوجه میشی که انگار توی این بازی عشق یه تنه داری پیش میری خبری از دلدار نیست خبری از معشوق نیست
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
توی رویای خودت داری جون فدای عشق واهی میکنی غافل از دنیا و آخرت توی کابوس خیال سر می کنی شاید یه تلنگر تو رو وادار میکنه بخودت بیای ببینی کجایی؟ عاشق کی هستی؟ چی از وجودت بخشیدی ؟ چی گرفتی ؟ انگار از خواب یکدفعه بیدار میشی می بینی چه مفت باختی چه ارزون خودت رو فروختی به کسی که نگاهش ،عشقش یه جای دیگه است می بینی عاشق خودشه تا تو آنوقت که بخودت می آی غمگین میشی افسرده و پژمرده میشی از عشق و عاشقی بریده میشی بدبین و بدخیال میشی
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
توی این خلوت شب منم و حس غریب، دل عاشقم چرا از همه خورده فریب من توی جاده عشق دیگه پا نمی زارم، دلمُ پیش کسی دیگه جا نمی زارم از کجا باید شروع کرد درد دل که گفتنی نیست قصه ی من خیلی وقته که دیگه شنیدنی نیست تو خودم دارم می پوسم ولی هیچکس نمی دونه چقدر سخته که آدم با خودش تنها بمونه یه روزی خیال می کردم عشق علاج همه دردهاست، عشق رو فریاد می زدم که آبیه به رنگ دریاست. منه ساده با نگاهی دلمُ ارزون فروختم ریشه ام ُ خودم سوزوندم واسه ی همیشه سوختم. حالا عمریه که دیگه عشقُ من باور ندارم تن من میلرزه وقتی اون روزهارو یاد میارم آسمون دعا کن امشب واسه ی این مرد تنها، خسته ام بس که نشسته ام به امید صبح فردا.
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

دیگه اشکامو بهت نشون نمی دم جای نقاشی هاتم تکون نمیدم دیگه هر چقدر کنار من نباشی به خودم اجازه جنون نمیدم دیگه روی میز برات گل نمیذارم ادای مجنونا رو هم در نمیارم هرچی خاک نشسته باشه تو اتاقت به خدا یه ذره شم بر نمی دارم نمی خوام برام بمیری تو فقط بگو نمیری ... دیگه نامه های بازم نمی خونم شبا که دیر کنی بیدار نمی مونم تو بخوای به هیچ کسی چیزی نمی گم نمی گم چشمای تو کرده دیوونم دیگه از تو هیچ سوالی نمی پرسم بی خبر می مونی از شبای غصه م دیگه هرچی اتفاق بد بیفته نمی تونی بخونی از توی قصه م دیگه راه به راه برات گل نمی چینم شب تا صبح خواب چشاتو نمی بینم شبا که با قهوه و غصه بیداری حتی بیصدا کنارت نمی شینم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

خداي من امروز خيلي خستم دلم گرفته دنبال هر چيزي كه گشتم راضيم نكرد پيش هر كسي رفتم با هر كسي صحبت كردم دركم نكرد بازم دلتنگيم موند رو دلم الان شرمنده و روسياه اومدم پيش خودت ميدونم خيلي دير اومدم ولي ميدونم كه خيلي بزرگي،پس مي بخشيم ميخواستم باهات درد و دل كنم دوست دارم گوش كني خدايا خودتم مي دوني خسته شدم از بس آدماي تو دلمو شكستن از بس ازشون دروغ شنيدم خدايا دلم گرفته از بس دلخوش شدم به چيزاي الكي خدايا خسته شدم از بس كه دل به آدما بستم ،هر كي اومد فكر كردم اين يكي با بقيه فرق مي كنه،مي تونه حرفمو بفهمه ، اما نه همه مثل هم بودن عشق،محبت،دوستي،وفا،صميميت،صداقت، همه و همه قصه شدن خدايا دستم و بگير ولم نكن ميدوني چيه خداي من فكر مي كنم خيلي ازت دور شدم خيلي بد شدم ديگه از خودم خسته شدم از بدي هام از..... خدايا خودت ميدوني كه چقدر دوست دارم ولي ديگه روم نمي شد درتو بزنم آخه من ديگه اون آدمي نيستم كه قبلا بودم حس مي كنم خيلي ازت دور شدم امروز اون قده از همه خسته شدم كه ديگه صبرم تموم شد گفتم هر چه قدر هم من روسياه باشم ولي خداي من ، منو مي پذيره خدايا خسته شدم خالا كه اومدم بپذيرم كمكم كن

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه گر میشکند حرفی نیست از دوست بپورسید که چرا می شکند گل همیشه نازم نبودی چاره سازم نکردی مهربونی به قلب پر نیازم آخه این اسمش وفا نیست راه و رسم عاشقا نیست وقتی که دلم گرفته دل شکستن که روا نیست تویی که بر سر من عشقتو منت میزاری رنجی که به من میدی پای محبت میزاری تویی که با همه مهری که میگی به من داری پس چرا سوخت دلمو به پای عادت میزاری محتاج محبتم خدایا مددی مددی شاید که خدا بگیره دست پر نیازم شاید که خدا بتونه باشه چاره سازم . . تویی که بر سر من عشقتو منت میزاری رنجی که به من میدی پای محبت میزاری تویی که با همه مهری که میگی به من داری پس چرا سوخت دلمو به پای عادت میزاری . محتاج محبتم خدایا مددی مددی شاید که خدا بگیره دست پر نیازم شاید که خدا بتونه باشه چاره سازم........

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد وسعت تنهائيم را حس نکرد در ميان خنده هاي تلخ من گريه پنهانيم را حس نکرد در هجوم لحظه هاي بي کسي درد بي کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پايانيم را حس نکرد كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت كاش مي شد دفتر تقدير عشق حرفي از يك روز باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت.........

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
منــــــــــــــــــــــــم زخمیه درد و غـــــــــــــــم ***دلم از دست تو خـــــــونه دیگــــــــــــــــــه با این همه غــصــــــــــــــه ***ازم چیزی نمیمونـــــه هنوز از دوری میسوزم***هنوزم با دلم ســـــردی*** ببین با سردیه قلبت چه آتیشی به پا کردی هنوز از دوری میسوزم هنوزم با دلم سردی*** ببین با سردیه قلبت چه آتیشی به پا کردی

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.